هو
طبق معمول دیر از خواب بیدار شده بودیم و مسیر تقریبا یک ساعتهی بین ماسال و فومن هم باعث یشد تا به طور قطع از بازدید صبحگاهی جا بمانیم. در هر صورت از انجایی که تصمیم گرفته بودیم حتما به قلعه رودخان برویم راه افتادیم. هوا بینهایت گرم بود. ما بیتجربه بودیم و نمیدانستیم چه تجربهی سختی انتظار ما را میکشد! مسیر منتهی به راه قلعه پر بود از سفرهخانه و ویلا. خودمان را به مقصد اصلی رساندیم و ماشین را در محوطهی پایین مسیر پارک کردیم. برای ورود به مسیر از یک بازارچهی سنتی عبور کردیم. هوا فوقالعاده گرم بود و این گرما طی کردن مسیر را خیلی دشوار میکرد. البته باید بگویم که این تازه اول ماجرا بود. زمانی که وارد مسیر هزار پلهی قلعه شدیم تازه متوجه شدیم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شدیم! گرمای بیش از حد هوا و رطوبت بسیار بالا، پیمودن مسیری را که بیشتر شبیه به یک کوهپیمایی بسیار سنگین غیرممکن ساخته بود. نزدیک به یک ساعت در مسیر بودیم و تازه حدود یک سوم راه را رفته بودیم. دو بطری بزرگ آبمعدنی را خورده بودیم و روی سر و کلهمان ریخته بودیم اما هیچ سلاحی برای مقابله با گرما کارساز نبود. سرانجام تصمیم گرفتیم پیش از آنکه لازم شود ما را برگردانند خودمان برگردیم! ناراحت از اینکه موفق به فتح مسیر هزار پلهای قلعه نشده بودیم به سمت ماشین روانه شدیم.
ساعت حوالی دو بعد از ظهر بود که سوار ماشین شدیم. میدانستیم که در فومن برای غذا به کبابی دایی بهروز» خواهیم رفت. دایی بهروز را از میان تجربههای ثبت شدهی مردم در اینترنت پیدا کرده بودیم. رستوران فاصلهی زیادی با قلعه رودخان نداشت. وقتی مقابل آن رسیدیم ابتدا از ظاهرش تعجب کردیم! یک کبابی بسیار کوچک و البته قدیمی. جلوی آن یک منقل زهوار در رفته قرار گرفته بود و کبابزن بسیار ماهری مشغول باد زدن کبابها بود. وارد شدیم و تازه فهمیدیم چرا چنین جایی تا این اندازه معروف است. فضای داخلی بسیار صمیمی بود. به سبک غذاخوریهای قدیمی همه بر سر یک میز بزرگ نشسته بودند. چند توریست سر یکی از میزها مشغول عکاسی از کته کبابیشان بودند. تقریبا تمام مشتریها کته کبابی سفارش داده بودند. همین مسئله انتخاب را برای ما بسیار آسان کرد. دو پرس کته کبابی با زیتون سفارش دادیم. مخلفات معروف گیلکی برای غیربومیها آورده نمیشد، مگر اینکه درخواست میکردیم. زیرا صاحب رستوران معتقد بود این چیزها به بچه تهران ها نمیسازد! ما که بخاطر کوهپیمایی نافرجام سر ظهر بسیار گرسنه بودیم با آمدن غذا به آن حملهور شدیم. غذا بینهایت لذیذ بود. دو سیخ کوبیده و یک کتهی وارفته با برنج ایرانی که عطرش هوش از سر آدم میبرد. همه چیز بهجز بشقاب و لیوان را خوردیم! و با پرداخت 29 هزار تومان برای دو پرس غذا مشعوف و شادمان کبابی دایی بهروز را ترک کردیم.
بعد از ناهار گشتی در فومن زدیم و تعدادی کلوچهی فومن برای سوغات خریدیم و مجددا راهی ماسال شدیم تا شب را بخوابیم. میخواستیم صبح روز بعد به آستارا برویم.
هو
از فومن به سمت ماسال حرکت کردیم. زمانی که وارد ماسال شدیم با هتل خانی تماس گرفتیم. با توجه به سرچ هایی که انجام دادیم بنظر میرسید خانی بهترین گزینه ی ما باشد. مسئول هتل گفت که از شهر وارد جاده ی ییلاقات شوید و 22 کیلومتر برانید. بین راه بیش از همه چیز درخت دیدیم و گاو! کنار جاده تابلو ها و پارچه نوشته هایی جهت رزرو کلبه ی چوبی و ویلا و سوئیت قرار داشت. به خانی رسیدیم. ساختمان روستایی چوبی که غذا خوری نسبتن خوبی داشت.متصدی خانی گفت که تمام اتاق ها پر شده و تنها اتاق خالی را به ما نشان داد. اتاقی کوچک بدون پنجره. با یک لامپ کم مصرف. بدون سرویس بهداشتی و حمام. برای استفاده از حمام و دستشویی میبایست از سرویس مشترک بیرون از اتاق استفاده میکردیم. با توجه به سبک تربیت و زندگی ما به عنوان زوجی مذهبی چنین شرایطی مطلوب نبود. برای همین از اقامت در خانی صرف نظر کردیم و به سمت هتل فردین معصومی حرکت کردیم. هرچه ارتفاع بیش تر میشد هوا خنک تر و رطوبت کمتر میشد. هتل فردین معصومی هتل بزرگ و چهار ستاره ای بود که هزینه ی هر شب اقامت در آن 285 هزار تومان بود. این مبلغ برای چند شب اقامت در ییلاق اقتصادی نبود. بنابراین ما بازهم به دنبال جایی بهتر برای اقامت رفتیم. تجربه ی جالب زندگی توی کلبه های چوبی مارا مشتاق کرد تا این گزینه را هم بررسی کنیم. اشکال عمده ی اقامت در کلبه ها این بود که حمام و دستشویی مشترک و خارج از خود کلبه بود. البته زیبایی های محوطه ای که کلبه در آن واقع بود، بدیع بودن فضا و حال و هوای روستایی برای ساکنین کلان شهر ها بهترین گزینه است. هزینه ی اقامت در کلبه ای که تمیز تو و تازه ساخت بود بنا به گفته ی صاحب آن شبی 350 هزار تومان بود. البته این عدد با چانه زنی یکی از مسافرین تا 270 تومان هم رسید.
ما نا امید از کلبه ها به پایین برگشتیم و به اقامت گاه السبلنگاه که کنار هتل فردین بود رفتیم. برخلاف تعریف هایی که در اینترنت خواندیم اتاق تمیز بود. مجهز به حمام و دستشویی بود. و بخاری و ایوان کوچکی هم داشت. اگر این هتل را انتخاب کردید حتمن ملحفه ی تمیز همراه داشته باشید. السبلنگاه غذاخوری هم دارد. که البته از کیفیت غذای آن اطلاعی ندارم. هزینه ی هر شب اقامت 150 هزار تومان بود. نکته ای که باید به آن توجه کنید این است که تلفن های همراه از اپراتور های ایرانسل و همراه اول در این منطقه به هیچ عنوان آنتن نمیدهد.
شب اول ماسال خوابیدیم. نزدیک غروب پیاده راه افتادیم و در همان حوالی گشتی زدیم. زیر یکی از درخت ها مار کوچکی دیدیم. مسیر را عوض کردیم و به محوطه ی اطراف یکی از کلبه ها رفتیم. اسب های سرگردان و احتمالن نیمه وحشی مشغول علف خوردن بودند. پیرمردی که مشغول یکی از گاو ها بود با ما هم صحبت شد. از او راجع به اسب ها و گاو ها پرسیدیم گفت این ها غالبن صاحب دارند. نشستیم تاریک شدن هوا را تماشا کردیم و ماه را. که انگار فاصله ای تا زمین نداشت.
شام نان و پنیر محلی خوردیم. السبلنگاه پسر نوجوانی داشت که چای میریخت. و استکان را تا آخرین حد ممکن پر میکرد. و یک دستی سینی را جلوی مهمان ها میگذاشت. انگار بخواهد نقش قهوه خانه ای های دهه ی چهل تهران قدیم را ایفا کند.
صبح پنج شنبه تصمیم گرفتیم برای بازدید از قلعه رودخان به فومن برگردیم.
هو
مشغله های همسفر جان بالاخره در تابستان به پایین ترین حجم خودش رسید و ما تصمیم گرفتیم سفری دونفره به منطقه ای خوش آب و هوا تر از تهران ترتیب دهیم. پس از جستجو های بسیار و بررسی گزینه ها به این نتیجه رسیدیم که به گیلان سفر کنیم. شاید تیصور کنید که با وجود رطوبت و گرمای زیاد در این فصل سال ما دیوانه شده بودیم و این بدترین انتخاب ممکن بوده است. پس از شما دعوت میکنم تا خوبِ خوب این مطلب را دنبال کنید!
ما نیاز داشتیم تا بصورت دقیق اطلاعات آب و هوای مقصد را بدانیم. اول تصمیم داشتیم بنابر توصیه ی خواهر شوهر جان به فومن برویم. برای همین با استفاده از گوگل مهربان اطلاعات آب و هوا و مسافت و مسیر رسیدن به فومن را استخراج کردیم. چشمتان روز بد نبیند! رطوبت غوغا بود. به قدری که دمای سی درجه را سی و هفت درجه حس میکردیم. البته ما هنوز فومن نبودیم و این اطلاعاتی بود که هواشناسی گوگل به صورت دقیق و حساب شده در اختیار ما قرار داده بود. با توجه به شرایط نامساعد فومن تصمیم گرفتیم مقصد را عوض کنیم. این بار حساب شده تر عمل کردیم و یکی از ییلاقات استان گیلان را برگزیدیم. مرحله ی بعد اطلاعات راه و هواشناسی و اقامت بود که همه را با کمک گوگل به راحتی به دست آوردیم. مقصد مشخص شد. ییلاقات شهرستان ماسال.
ماسال از نظر آب و هوا به فومن نزدیک و تنها تفاوتشان در میزان رطوبت هوا بود. به میزان چشمگیری فومن مرطوب تر بود و همین رطوبت هوا موجب بیشتر حس کردن گرمای هوا می شد.
روز چهارشنبه ساعت ده و بیست دقیقه ی صبح از لواسان به سمت ماسال حرکت کردیم. میخواستیم از آزادراه قزوین رشت برویم. بنابریان مسیر طولانی در پیش داشتیم. آزادراه قزوین رشت سه عوارضی دارد که در مجموع باید هفت هزار تومان برای عبور از این مسیر هزینه کنید. در راه از کرج به سمت تاکستان کارخانه های بسیاری دیدیم و درباره ی اینکه هرکدام چه محصولی تولید میکنند صحبت کردیم. کارخانه ی عظیمی دیدیم که مخصوص تولید سیمان بود و ما عاقبت نفهمیدیم متروکه است یا اینکه کار میکند! همین طور نیروگاه بزرگ حرارتی شهید رجایی که برای من خیلی جالب بود.
هرچه به تاکستان نزدیک میشدیم مردانی را میدیدیم که با چوب دستی که به ابتدای آن انگور بسته اند کنار جاده دارند محصولات باغشان را عرضه میکنند. از تاکستان به سمت منجیل رفتیم. کم کم از خشکی زمین کاسته میشد و درخت های پربار زیتون نمایان میشد. حوالی وقت ناهار بود که به منجیل رسیدیم. به رستوران جهانگیری منجیل رفتیم. سمت چپ ما رودخانه ی سفید رود و سد منجیل بود. و البته توربین های بادی! که اگر راستش را بخواهید به نظر من عکسشان از خودشان قشنگ تر است! از ماشین پیاده شدیم و باد آنقدر تند می وزید که نزدیک بود من و چادرم را با هم ببرد. در همان لحظه متوجه شدم که بی خود نیست که این توربین هارا اینجا گذاشته اند.
رستوران جهانگیری دو سالن غذاخوری داشت. که با دیوار نصفه ای از هم جدا شده بودند. رستوران نسبتا تمیزی بود. البته نباید انتظار یک غذاخوری لوکس و یا رده بالا را داشته باشید. برای رستوران بین راهی خوب بود. کولر گازی داشت و باعث شده بود هوای داخل از بیرون خنک تر و بهتر باشد. برای شستن دست ها به سرویس بهداشتی مراجعه کردیم که در کمال تعجب متوجه شدیم نه و مردانه ندارد! و البته بعدتر متوجه شدیم تقریبن همه ی غذاخوری های گیلان از همین روش استفاده میکنند!! قبل از دریافت سفارش یک بشقاب ترشی، یک بشقاب ماست چکیده محلی، نان و پیاز و یک بشقاب خیار برایمان آوردند. راستش را بخواهید اول نفهمیدیم ترشی چیست. سوال کردیم و به ما گفتند این ترشی بادمجان کبابی با رب انار است. بی اغراق یکی از بهترین چیز هایی بود که در تمام عمرم خوردم. پیش خدمت رستوران آمد و از ما سفارش غذا گرفت. دو پرش کباب ترش! غذا را که آورد هر دوی ما تعجب کردیم. آن حجم از غذا به راحتی سه الی چهار نفر را سیر میکرد. یک دیس بزرگ برنج و دو سیخ مفصل کباب. طعم غذا عالی بود. تنها ایرادش این بود که گوشت زیاد ترد نبود. البته این امر سلیقه ای است و در مجموع با توجه به طعم خیلی خوبی که داشت غذای فوق العاده ای بود. در آخر ما کمتر از نیمی از حجم کل غذا را خوردیم! و راه افتادیم به سمت رودبار.
برای خواندن نماز در رودبار مقابل مسجدی با گنبد فیروزه ای توقف کردیم. مسجد و سرویس بهداشتی اش فوق العاده تمیز بود. نماز را خواندیم و به سمت رشت حرکت کردیم. منظره ی زیبای درختان زیتون و رودخانه حسابی سرحالمان آورده بود. کم کم از رودبار دور و به حجم سبز گیلان نزدیک شدیم. جاده سرسبز شده بود و هوا مرطوب تر. بخشی از مسیر را از جاده ی قدیم رفتیم تا بیشتر از زیبایی های طبیعت لذت ببریم. باید از رودبار به رستم آباد و سپس به سمت شفت میرفتیم. جاده و زیبایی هایش بی نظیر بود. شالیزار های برنج. کوه های پوشیده از درختان انبوه. خانه های روستایی با شیروانی های رنگی. هر کدام از این ها برای زیبا شدن منطقه ای کفابت میکند و ما در گیلان همه ی این ها را یکجا دیدیم. از امامزاده هاشم گذشتیم و کم کم به فومن نزدیک شدیم. هوا فوق العاده گرم و مرطوب بود و ملا مدام به شوخی میگفت کی گفت ما این موقع سال بیایم اینجا؟». برای بررسی هرچه بیشتر و دقیق تر آب و هوا و شرایط اقامت در فومن وارد شهر شدیم. از همان ابتدای ورودمان به شهر مغازه های کلوچه های سنتی خودنمایی میکردند. شهر سرسبز و با طراوت بود. ماشین را کنار زدیم و از خانمی که محلی فومن بود پرسیدیم فومن چه چیز هایی دارد؟ فومن بمانیم بهتر است یا اینکه به ماسال برویم؟ زن انگار به سوال ساده ای جواب بدهد میگفت اینجا شهر خشکی است!! بروید ماسال خیلی قشنگ است. ما هم دوتایی میخندیدیم که اینها تهران را ندیده اند که به اینجا میگویند خشک. از دو مغازه دار دیگر هم پرسیدیم و هردو همین را گفتند. این شد که به سمت ماسال راه افتادیم و از همان ابتدای راه فهمیدیم این که میگویند فومن شهر خشکی است حرف بی راهی نیست.
پایان بخش اول
درباره این سایت